ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
قبل تر ها ک نگاهم می کردی، آرام بودم. آخر ک دلم بی تاب میشد و فرمان می داد که دل بکنم از نگاهت،شروع می کردم ب تفسیر همان چیزی ک دلم را ب لرزه انداخته ...
حرف بود و حرف.دلم فهمید ک دست برداشت. ک فرمان داد دل بکنم...ک گفت تمامش کنم ...
نگاهم ک می کردی آرام بودم. غرق می شدم در تلاطم موج های پریشان کننده ات ...
حالا ک نیستی،حالا ک نگاه نمی کنی ام، ساکتم.
هیچ نمی گویم.
دلم فرمان آرامش می دهد و من ...تمامش می کنم.
همین.